يك بسيجي مرا از گرداب بهائيت نجات داد
یزدفردا :يكي از نجاتيافتگان گرداب بهائيت تاكيد كرد كه با تلاش يك بسيجي از اين گرداب رهايي يافته است.
مهناز رئوفي، در محيط بهائي رشد يافت، فسادها و تناقضهايي كه در كار همكيشان خود (بويژه سران محفل بهائيت) ديد وي را به شدت از اين مسلك بيزار كرد و اين امر، همراه با مطالعه مستقيم درباره اسلام، باعث تشرف او به اسلام و تشيع شد. خاطرات خانم رئوفي كه اخيراً تحت عنوان " سايه شوم؛ خاطرات يك نجاتيافته از بهائيت " توسط انتشارات كيهان نشر يافته، حاوي نكات بسيار جالبي در افشاي مواضع ضد اسلامي و ضد انقلابي تشكيلات بهائيت است. با هم بخشهايي از آن را ميخوانيم:
* بهائيان دو دستهاند؛ فساد اخلاقي در بهائيت
در بهائيت هر گونه تعصبي ممنوع است و اين ريشه در سياست استعمار دارد كه با ترويج اين اعتقاد، تعصب ملي، تعصب ديني، تعصب وطني و هر عرق و علاقه و غيرتي را از انسان ميگيرد تا به راحتي بتواند بهرهكشي كند... خيلي از خانمها[ي بهائي]... لباسهاي نازكي ميپوشيدند و منظره بسيار كريه و زشتي به وجود ميآوردند و روِساي تشكيلات چيزي به آنها نميگفتند و آزادي مطلق داده بودند. ديگر كسي حق اعتراض نداشت.
*بيبند و باران تشويق هم ميشوند!
در جامعه مسلمانها، هر كس در رعايت حجاب و يا خلوت با اجنبي كوتاهي نمايد مورد اعتراض و بازخواست افكار عمومي (و نه تشكيلاتي) واقع شده و با او برخورد ميشود و در جامعه بهائي هر كس بيحجابتر باشد به اصطلاح باكلاستر و بافرهنگ جلوه ميكند و هر كس براي ايجاد ارتباط با اجنبي راحتتر و در واقع گستاختر باشد امروزيتر و در تشكيلات از عزت و احترام بيشتري برخوردار خواهد بود.
من در مقايسه اين دو جامعه وقتي به اعمال و رفتار بعضي از مسلمانان...، خصوصاً...به خلافكاران و معصيتكاران، فكر ميكردم، ميديدم آنها كساني هستند كه تربيت مذهبي نشدهاند و از احكام و دستورات اسلام سرپيچي كردهاند... اما در بهائيان اگر اعمال خلافي سر ميزند براي اين است كه هيچگونه مانع شرعي ندارند. در واقع اسلام را نميشود در اعمال مسلمانان جستجو كرد ولي بهائيت را در اعمال بهائيان ميتوان يافت؛ چون اگر اعمال نابجايي از افراد مسلمان سر ميزند به علت بيتوجهي به تعليمات اسلام است.
*ارتباط با علما ممنوع!
بهائيان فقط در صورتي با مسلمانان رفت و آمد دارند كه مطمئن باشند هيچ خطري آنها را تهديد نميكند و ضمناً ميتوانند بهائيت را تبليغ كنند و باعث تبليغ افكار بهائيگري شوند. آنها فقط با افراد كاملاً بيسواد و عامي صحبت ميكردند و من هيچوقت نديدم كه يك بهائي با يك عالم مسلمان بنشيند و از بهائيت حرفي بزند؛ ميدانستند كه محكوم ميشوند. لذا اصلاً با عالمان و تحصيلكردگان و خـصـوصـاً روحـانـيـون هـيـچگـونـه بـحـثـي پـيش نميكشيدند.
*شستشوي مغزي كودكان
[زماني كه] معلم مهد كودك بهائيان شدم... برنامههايي كه به من ميدادند تا به بچهها بياموزم كاملاً در راستاي شستشوي مغزي آنها بود و من... ميديدم كه چگونه از 3 سالگي، كودكان را نسبت به اسلام و مسلمانان بدبين ميكردند و... مغز كوچك آنها را با خرافات و اوهامي كه ارمغان... بهاء و عبدالبهاء بود پر ميكردند و چگونه با آوردن مثالها و بيان داسـتـانـهـايـي، آنـان را از خارج شدن از بهائيت ميترساندند و با [وجود] اين ترس و وحشتي كه در دل كودكان از انتخاب راهي به جز راه بهاء ميانداختند و با وحشتي كه آنان از طرد شدن و اخراج شدن از خانه و خانواده داشتند، شعار بياساس "تحرّي حقيقت " را سر ميدادند و به ظاهر وانمود ميكردند كه بهائيان در پانزده سالگي پس از تحري حقيقت ميتوانند راه خود را انتخاب نمايند...، در حالي كه هيچ كدام از بهائيان حق نداشتند... كتابهاي ساير جوامع را مطالعه كنند، حق نداشتند كتابهاي رديه را كه بيشتر، بهائيان مسلمان شده آنها را نوشته بودند مورد مطالعه قرار دهند.
*بگذار مردم با موشك باران صدام بميرند!
در زمان جنگ [ايران و عراق] وقتي مردم كشته ميشدند، بهائيان با بيرحمي تمام ميگفتند از اين مسلمانان هرچه كشته شود كم است. خصوصاً وقتي راديوهاي خارجي، آمار شهادت رزمندگان را در جبههها به اطلاع مردم ميرساندند... با ناسزاگويي به رزمندگان ابراز مسرت و خشنودي ميكردند.
بهائيان در زمان جنگ با كنارهجويي از شركت در جبههها اعلام كردند كه مخالف جنگ هستند و به بهانه عدم دخالت در سياست از به دست گرفتن سلاح امتناع كردند و كوچكترين فعاليتي براي دفاع از كشور از خود نشان ندادند... آنها كه دائماً در كلاسها و مجالس از عشق به عالم بشريت دم ميزدند، آنان كه از الفت و محبت طوري سخنسرايي ميكردند كه گويي برتر و مهربانتر از همه اقشار عالمند، در عمل نهتنها بويي از انسانيت و محبت نبرده بلكه درندهخوييشان گُل ميكند و از خبر شهادت جوانان عزيز اين مرز و بوم اظهار خوشحالي و مسرت ميكنند.
*شادي در رحلت امام
[در جـريـان] رحـلـت امـام(رحمت الله عليه) ازدحام جمعيت دلسوخته و آن نمايش حقيقي مراسم عزاداري در باور نميگنجيد. آن همه ايمان...، عشق... و... التهاب، انسان را وادار به حسرت و غبطه ميكرد. سنگ در آن روز ميگريست و من شاهد اشك بچههاي برادرم بودم كه قلبشان رئوفتر و پاكتر بود. قلب خودم از جا كنده ميشد...، اما بهائيان وقتي به هم ميرسيدند اين خبر ناگوار و اين مصيبت گران مردم دلسوخته را به هـم تـبـريـك مـيگفتند و اگر جشن و پايكوبي نميكردند از ترس مردم بود.
*يك بسيجي، مرا آگاه كرد
با اشاره به گفتگويش با يك بسيجي خدمتگزار به نام مهدي صالحي (كه چندي پس از جنگ تحميلي، هنگام خنثيسازي مين در شلمچه به شهادت رسيد) مينويسد:مهدي ذهنيت مرا نسبت به اسلام تغيير داد و طوري به تبليغ اسلام پرداخت كه واقعاً منقلب شدم و شك و ترديدم نسبت به حقانيت بهائيت بيشتر شد.
آن روز... من به مطالبي پي بردم كه قبلاً از آنها بياطلاع بودم و در اثر تبليغات سوء تشكيلات، عكس قضيه در مغزم فرو رفته بود. عمده مطالب اين كه تشكيلات اسلام را براي ما ديني كوچك و عقبافتاده كه پر از خرافات و اوهام است معرفي كرده بود و من فهميدم كه بهائيان اعتقادات خرافي بعضي از مردم بيسواد و بياطلاع را به عنوان اسلام به ما معرفي كردهاند، در حالي كه خود اسلام ديني بسيار جامع و كـامـل و بـينـقـص اسـت كـه بسيار انسانساز و تعاليبخش است.
*ديگر به بهاء و عبدالبهاء ايمان ندارم!
خانم مهناز رئوفي در شرح گفتگوي خود با يك فرد بهائي (به نام آقاي منطقي) در خانه خويش، در ايام ناراحتي شديد خود از سران محفل بهائيت ميگويد:در حالي كه وسايلم را جمع ميكردم چشمم به تابلوي عكس عبدالبهاء افتاد. با عصبانيت تابلو را برداشتم و بر زمين كوبيدم و با هر دو پا روي آن ايستادم و گفتم: تشكيلاتي كه ارمغان اراجيف توست مرا بدبخت كرد.
آقاي منطقي لبخند تلخي زد و گفت: تو خيلي اشتباه كردي. اتفاقاً اعضاي محفل حرفهايترين خلاف كاريهاي دنيا هستند و كثيفترين گناهان از آنان صادر ميشود. خود من شاهد تعويض زنان محفل با همديگر بودهام و به حدي از آنان كثافتكاري و رذالت ديدهام كه اگر پاكترين افراد عضو محفل شوند هرگز به آنان اعتماد نخواهم كرد.
حرفهاي آقاي منطقي برايم تازگي داشت او از غيرانسانيترين اعمال كه از اعضاي محفل قبل از انقلاب سر ميزد برايم گفت و ايرادهايي اساسي از خود بهائيت گرفت... من مبهوت و متحير به آقاي منطقي نگاه ميكردم. او به چه جراتي چنين چيزهايي را ميگفت به او گفتم: از اين كه طرد شويد نميترسيد؟ گفت... تصميم داريم به خارج از كشور برويم و از دست بكننكنهاي اين تشكيلات راحت شويم.
گفتم پس چه كسي واقعاً بهائي است؟ همه كه يا از ترس بهائي ماندهاند يا منفعتي را دنبال ميكنند يا مثل شما، ظاهراً بهائي هستند. پرسيدم به بهاء و عبدالبهاء چه؟ به آنها هم ايمان نداريد؟ عينكش را كمي بالاتر برد، دستي بر محاسن خود كشيد و گفت: آدمهاي زرنگي بودهاند؛ خوب توانستند چيزي مشابه با اديان ديگر درست كنند. علاوه بر مقام و منزلت، پول خوبي هم به جيب زدند...!
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 12,نوامبر,2024